این حکایت با این جملات آغاز می شود:
” پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفتهاند هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید…”
سعدی داستان اهانت و فحش دادن اسیری را توضیح می دهد . اسیر چون می بیند که آخر عمرش شده و کشته خواهد شد هر چه فحش و بدگویی از دهنش بر آمد گفت . شاه پرسید او چه می گوید یکی از درباریان گفت که درخواست عفو و گذشت دارد. شخص دیگری که شنیده بود ، به شاه گفت نه او به شما فحش و دشنام داد. سلطان متوجه شد که وزیر از سر مصلحت برای کشته نشدن اسیر و آغشته نشدن دست شاه به خون آن جوان به دروغ گفته که او طلب بخشش دارد. شاه فهمید و گفت دروغ به مصلحت بهتر از حقیقت فتنه انگیز است. سعدی فحاشی اسیر را از روی درماندگی می داند و می گوید که انسان درمانده و در ظلم بسیار بدیهی است که فریاد زند و دشنام دهد چرا که مایوس شده و درمانده است.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز
سعدی مشاوران را اینطور نصیحت می کند:
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید
به این معناست که کسی که در دربار و دولت حرفش را گوش می دهند بهتر است به مصلحت و نفع مردم و ضعفا مشاوره دهد و حاکم را بر علیه مردم نشوراند. این نصیحت سعدی به مشاوران حاکمان است. او در ادامه توصیه می کند که دوره هر کس پایانی دارد و همان به که نیکو عمل کند:
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
دکتر یونس نوربخش
جامعه شناس – دانشگاه تهران